روستای چاه‌کور

مجله خبری آنلاین روستای چاه‌کور
روستای چاه‌کور

ایـنـجـــــــــا یـــک روســـتـــاســـــت ؛
اما دلی دارد به وسعت بزرگترین شهر این ســرزمین، با مــردمانی همــرنگ ایمـان و تلاش که فـرهنگ را در نهـاد خود بومی کرده اند؛ کوچه های ما با عطـر دل انگیز 5 کبوتر خونین بال دفاع مقـدس رنگ و بوی عاشـقی به خـود گـرفته است، اینجا چاه‌کور است و طلیعه حماسه و ایثار روزهای جنگ و دفاع، از جوانان دیروزش برای خود نام پر افتخــاری به ارمغـــان آورده است. اینجا روسـتای مـن است و برای بالندگی هــــزار عــرصه دارد، عـطر دل انگــیز بهارانش را نوازشگر مشام خسته هر رهگذر می بینم و تابندگی خورشیدش را مُهر تأیید کوشندگی مردمان مؤمن، تلاشـگر و مهـربانش. اینجا چاه‌کور؛ قلـب گـرم و تپنده ای از جـنـوب فــارس؛ ســــرای مـن اسـت ...

استان فارس، شهرستان لامرد، بخش علامرودشت، روستای چاه‌کور

امیدواریم که درعصر ارتباطات با استفاده مناسب از وسایل ارتباط جمعی و هم اندیشی همه ی مردم فهیم و متحد روستای چاه‌کور بتوانیم در جهت توسعه فرهنگی و رفع معضلات اجتماعی گامی عملی برداریم.

http://bayanbox.ir/view/3652106442899597265/telegram-chahkowr-social.png http://bayanbox.ir/view/4761383935145554184/aparat-chahkowr-social.png http://bayanbox.ir/view/6927517643976874374/instagram-chahkowr-social.png

امروز : جمعه, ۳۱ فروردين ۱۴۰۳، ۰۹:۱۸ ق.ظ

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید یوسف میر» ثبت شده است

این قسمت : روایتی از آخرین سکانس های شهید یوسف میر ؛ به بهانه سوم دیماه ؛ سالروز عملیات کربلای 4

http://bayanbox.ir/view/8553500168976210611/photo-2015-12-25-15-54-58.jpg

روز عروسی برادرم یوسف بود ، زمانی که به اصرار خانواده و بعضی از فامیل قبول کرد که دستش را حنا بگذاریم ؛ مرحوم پدرم تفنگش را آورد تا به میمنت و مبارکی این جشن ، اقدام به تیراندازی کند ، یوسف با مشاهده این صحنه بسیار نارحت گشت و از جایش بلند شد و خطاب به ما گفت : "جوان های ما دارند در جبهه های جنگ کشته می شوند ؛ آنگاه ما بیاییم عـروسی راه بیندازیم و حنا بگـذاریم و تیراندازی کنیم ؟” . به همین خاطـر رفت و دست هایش را شست . یادم می آید  همان روز عروسی ، مرحوم مادرم به همراه فامیل ها به منظور شادی روی سرش پول ریختند که پول آن زمـان سکـه های یک تومـانی و دو تومـانی بود . ما که آن زمان کوچک بودیم شـروع به جمع کردن پولها کردیم ، ایشان با دیدن این صحنه با اشاره به ما فهماند که پولها را به بچه یتیمی که در جمع ما بود بدهیم.

(خاطره ای از خواهر شهید بزرگوار یوسف میر)

  • علیرضا زارعی