ایـنـجـــــــــا یـــک روســـتـــاســـــت ؛ اما دلی دارد به وسعت بزرگترین شهر این ســرزمین، با مــردمانی همــرنگ ایمـان و تلاش که فـرهنگ را در نهـاد خود بومی کرده اند؛ کوچه های ما با عطـر دل انگیز 5 کبوتر خونین بال دفاع مقـدس رنگ و بوی عاشـقی به خـود گـرفته است، اینجا چاه کـور است و طلیعه حماسه و ایثار روزهای جنگ و دفاع، از جوانان دیروزش برای خود نام پر افتخــاری به ارمغـــان آورده است. اینجا روسـتای مـن است و برای بالندگی هــــزار عــرصه دارد، عـطر دل انگــیز بهارانش را نوازشگر مشام خسته هر رهگذر می بینم و تابندگی خورشیدش را مُهر تأیید کوشندگی مردمان مؤمن، تلاشـگر و مهـربانش. اینجا چاه کور؛ قلـب گـرم و تپنده ای از جـنـوب فــارس؛ ســــرای مـن اسـت ...
استان فارس - شهرستان لامرد - بخش علامرودشت - روستای چاه کور
امیدواریم که درعصر ارتباطات با استفاده مناسب از وسایل ارتباط جمعی و هم اندیشی همه ی مردم فهیم و متحد روستای چاه کور بتوانیم در جهت توسعه فرهنگی و رفع معضلات اجتماعی گامی عملی برداریم.
خاطره ای از برادر بسیجی عباس زارعی (حسن) پیرامون شهید محمد زارعی
سلام ، بنده در دوران تحصیل و در مقطع راهنمایی با شهید محمـد زارعی در مدرسه امام سجاد (ع) چاه عینی درس می خواندیم و با هم رفیق صمیمی بودیم . بعد از اینکه به جبهه رفتیم نیز این رفاقت و صمیمیت ادامه داشت و ما در شلمچه و جزیره مجنون نیز با هم بودیم تا آنجا که در سال 1367 دوست خوبم - محمد - به شهادت رسید ...
من همیشه فکر می کردم عده ای از رزمندگان که در جبهه کشته شده اند ، شهید محسوب نمی شوند چون عقیده ام این بود که شهید باید ویژگی های خاص و بارزی نسبت به بقیه داشته باشد و انتظار داشتم که این ویژگی باید به چشم عـادی دیده شود . از آنجا که الفت و صمیمیت زیادی بین من و محمـد زارعی وجود داشت ، برایم غیرمنتظره بود که بخواهم وی را شهید خطاب کنم و ایشان را مخاطب آیه ای از قرآن بدانم که می فرماید : “شهدا زنده اند و نزد ما روزی داده می شوند” ... ! آن روزها برای من غرق در حیرت و سردرگمی از این افکار سپری می شد و اتفاقاً آن ایام با روزهای غمگین رحلت پیر جماران - حضرت خمینی کبیر (ره) - مصادف شده بود . شبی که فردای آن چهلمین روز ارتحال حضرت امام خمینی (ره) بود در عالـم خواب دیدم که وارد حسینیه آقا امام جعفـرصادق (ع) چاه کور شده ام . در آن حال و در عالم رؤیا مشاهده کردم به جای مردم و اهـالی روستا عده ای از شهـدا و بسیجیانی که می شناختم داخل حسینیه حضور داشتند و همگی لباس بسیجی به تن داشتند و روی پیشانی هایشان سربند بسته بودند و همگی مشغول کشیدن پارچه سیاه داخل حسینیه و آماده کردن آنجا برای مراسم چهلم امام (ره) بودند . در همین حین نگاهم به شهید محمد زارعی افتاد ، یکباره در عالـم خواب همانند کسی که از مرده می ترسد فریاد زدم و خطاب به ایشان گفتم شـما که توی جبهه کشته شدی پس اینجا چکار می کنی ؟ گفت : من شهید شدم و شهدا زنده هستند ، می بینی که داریم برای مراسم چهلم امام خمینی (ره) مجلس آماده می کنیم . من در عالم نوجوانی خطاب به وی گفتم خوش به حال ما که زنده هستیم و نمردیم . محمد گفت : اگر جای ما را در بهشت می دیدی آرزو می کردی همان روز که از مادر متولد می شدی به اینجا می آمدی ... آری دوستان ؛ این است مقام والای شهدا که خداوند منان در قرآن وعده داده است .